توصیف عکس
میدانی نسبتا بزرگ و شلوغ؛ و مردم در هیاهوی زندگی، روزمرگی می کنند. هر کسی به سویی میرود.
مرد توریست انگار سوژه خوبی پیدا کرده و میخواهد شکار کند. رنگ کتانی هایش به مانند رنگ پوست اوست که انگار شرقی است.
زنی متکدی در این طرف میدان جا گرفته، پشت به جمعیت و خیره به روبرویی که نمیدانم چیست؟
عده ای بیخیال از افکار این زن، به زندگی عادی خود می پردازند.
آن چهار دختر شاد و شنگول با ژست دست در کمر، عکس میگیرند. معلوم نیست پشت سرشان چه منظره ای هست که میخواهند در عکس بیفتد.
جالب اینکه اطراف این زن خلوت هست. یعنی از او میترسند؟ آیا این نماد شیطان که با رنگ و لعاب برای خودش درست کرده برای این است که بیشتر به او توجه کنند؟
در این میدان با آن برج های بلند و ظاهرا زیبا، این یک نفر گدا اینجا جلب توجه میکند.
انگار ماموریتی دارد؛ یا برای تبلیغ آیینش تلاش میکند. شاید هم با دهانی دوخته میخواهد بگوید که نیاز به فریاد نیست؛ لقمه نانم شرح حال روزگارم است.
ولی انگشتر و دست لطیف زنانه اش مینماید گدایی ظاهری باشد از باطنی ثروتمند.
ته سیگارهای کف خیابان در اطراف این زن، گویای درون آشفته افرادی است (از جمله همین زن) که صاحب این ته سیگارها هستند.
اگر من جای این زن بودم، حتما از این یکنواختی و سکون بیزار بودم.
فرم در حال بارگذاری ...